فندقیفندقی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

هدیه خدا

بستری

سلام. متاسفانه من بیمارستان بستری ام. دعا کنین به خیر بگذره. مرخص شدم میام توضیح میدم. فقط التماس دعا...
29 مهر 1391

مریضی مامانی

سلام. من مریض شدم. همون شبی که پست قبلی رو گذاشتم شروع شده بود. داشتم میمردم. از شدت بدن درد گریه میکردم تب هم داشتم . فک کنم آنفولانزا شدم. دیگه مجبور شدم استامینوفن بخورم که یه ذره بهتر شدم. انقدر عرق می ریختم که یه حوله گذاشته بودم کنارم و خودمو خشک میکردم! میدونی دختر مامانی از چی خیلی ناراحت بودم؟ از اینکه اینجا هیچکسو نداریم یه لیوان آب دستم بده. خودم مجبور شدم با اون حالم سوپ درست کنم . البته بابایی هم یکم کمک کرد خودش هم عطسه و آبریزش داشت . میترسیدم اونم بگیره . خلاصه که غریبی هم بد دردیه. دیشب هم انقد کمرم درد گرفته بود همش میگفتم نکنه درد زایمان باشه!   خیلی ترسیدم. دخترم نکنه یه وقت زودتر به دنیا بیای ها. آخه هنوز ...
15 مهر 1391

خدایا کمک

سلام دخترم. خوبی؟ الان مامانی زیاد حالش خوب نیست. هم یکم دلش گرفته هم یکم سرش درد می کنه و هم یه کوچولو گریه کرده آها گردنش هم درد میکنه! هیچ اتفاق خاصی هم نیوفتاده. فقط احساس میکنم خیلی سنگینم. راستش قبلا فکر میکردم من چون لاغرم توی بارداری زیاد سنگین نمیشم ولی الان که به ماههای آخر رسیدم می بینم که نه از این خبرا نیست یکم کار میکنم نفسم میگیره . شبا هم موقع خواب احساس می کنم دارم خفه میشم! نمی خوام ناشکری کنم فقط از خدا می خوام بهم صبر بده و کمکم کنه. میدونم همه مامانها این دوران رو گذروندن. دخترم برای مامانی دعا کن زودتر حالش خوب بشه... فک کنم از دل مامانی خبر داری چون سریع شروع کردی به تکون خوردن! دوست دارم عزیزم ...
13 مهر 1391

بدون عنوان

سلام دختر مامانی . خوبی کوچولوی نازم؟ قربونت برم. اول از مهمونداریم بگم که یه  ذره دولا راست شدن باعث شد شبش کلی کمر درد و دل درد و پا درد بگیرم! در حالی که اصلا کار خاصی هم نکردم . طفلک مهمونا هم کلی هوامو داشت و کمک کردن . فرداش هم رفتن. منم عین جنازه افتادم خوابیدم. بعدش که بیدار شدم حالم خوب شده بود. امروز دانشگاه برامون جشن گرفته بود. میخواستم برم ولی خیلی خوابم میومد. با خودم گفتم این روزا رو غنیمت بدونم و گرفتم خوابیدم دنبال کارای اداریمم نرفتم. خیلی چسبید. نی نی جون قول بده وقتی اومدی زیاد مامانی رو اذیت نکنی! کولیک هم نداشته باشی خوب عزیزم؟ آخه من خودم داشتم و کلی مامان بابامو اذیت کردم! ولی میدونم دختر گلم اینجوری ن...
11 مهر 1391

مهمونی

سلام خوشگل مامانی. خوبی قربونت بشم؟ امشب مهمون داریم مامانی. پسرخالم با خانومش. اومدن اینجا مسافرت. کلی بهشون اصرار کردم که شام بیان اینجا. به خاطر اینکه میگفتن برای من سخت نباشه نمیومدن ولی بالاخره راضی شدن. حالا مامانی میخواد شروع کنه به آشپزی و یه کمی هم خونه رو جمع و جور کنه من بالاخره بافتنی رو شروع کردم . البته با چیزای خیلی ساده! یه شال گردن برات بافتم خوشگلم که برای 2-3 سالگیت خوبه. با یه جفت جوراب نوزادی و یه تل سر. الهی فدای اون پاهای کوچولوت بشم و اون کله بی موت! بازم برات میبافم عزیزم  یه کم دستم راه بیفته! چند روزه وقتی چیزی میخورم دل درد میشم. کلا حجم معده م به خاطر فشار رحم کم شده زود سیر میشم و احساس میکنم دار...
8 مهر 1391

بی حوصلگی

سلام دخملی. مامانی این روزا خیلی بی حوصله شده! آخه زیاد به بیکاری عادت نداره. از صبح که پا میشم میگم امروز چکار کنم؟؟؟؟ و کاری به جز پای نت نشستن یا غذا درست کردن انجام نمیدم. بدیش اینه که اینجا هم هیچ کسو ندارم باهاش برم بیرون. دوستام هم که درگیر درس و مقشن! دوست دارم بافتنی هاتو ببافم که اون هم تا مامان بزرگت نباشه نمیشه چون میدونم وسطش میمونم. فکر میکردم بیکار بشم چقد خوش میگذره البته اگه پیش خونواده بودم حتما خیلی بهتر بود ولی الان که نیستم بابایی همش میگه بیا برو اونجا تو که اینجا کاری نداری ولی من دلم نمیاد تنهاش بذارم. البته حداکثر تا آخر این ماه نمیتونم اینجا باشم چون بعدش برای هواپیما سوار شدنم مشکل پیش میاد. راستی این رو...
4 مهر 1391

تعطیلات مامانی

سلام به دختر نازم. خوبی خوشگلم؟ مامانی هنوز باورش نمیشه که بیکار شده. هنوز بعضی شبا خواب امتحان می بینم ! این روزا همش با بابایی میریم بیرون. دلی از عزا در آوردیم!! چند شب پیش رفتیم سیرک بد نبود . ولی میترسیدم توی اون سر و صدا اذیت بشی آخه همیشه خونه ما خیلی آرومه و تو اصلابه صدای بلند عادت نداری روز جمعه هم رفتیم ییلاق و یه امامزاده رو هم زیارت کردیم. خیلی خوب بود این روزا همش دارم کار خونه میکنم و کم کم جمع میکنم که 6 ماه میخوایم اینجا نباشیم وسایل جمع و جور باشه.البته خم و راست شدن واقعا برام سخت شده نفسم میگیره. تا الان که 28 هفته ام 8 کیلو چاق شدم.هر چی هم میخورم انگار تو گلوم مونده پایین نمیره. یه روز هم رفتم بیرون و باز نتونستم...
1 مهر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد